محبت را ز ماهی باید اموخت

چواز ابش برون اری بمیرد.

نظرات 13 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:30 ق.ظ http://siavarshan.blogsky.com

رضا جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:19 ق.ظ http://reza169.blogsky.com

سلام دوست من
دفتر خالیم چه بی معنا
مانده ام در حصار خود تنها
و سر انگشت روشن باران
خط سبزی نمی کشد اینجا
سطری از آفتاب با من نیست
و مرورم نمی کند دریا
تا کجا نا نوشته خواهم ماند
در کتاب ستاره وصحرا
وکسی نیست پشت چشمانم
و کسی از قبیله لیلا
همیشه شاد زی

ارمان یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:38 ب.ظ

ویبلا گه که ت زور جوانه.ده س و چاوت خوش بیت.

مهدی خاطره سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:12 ب.ظ http://khaterehmordab.blogsky.com

سلام همسایه
چونی .چاکی .سلامتی ...
ای دس وچاوت خوش بی.... نازانم خلق چویی....


[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ب.ظ http://chia

به نظر من همه اش حرفه .......

حسین جمعه 3 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام کجایی؟چرا جواب پی امم رو نمیدی؟یه بار واسم پی ام گذاشتی من نبودم و دیر جوابت رو دادم لطفا جواب پی امم رو بده خداحافظ

سولماز پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.antianjoman.blogsky.com

سلام ساناز عزیز
می تونم آدرس ایمیلت و داشته باشم

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:46 ق.ظ

[ بدون نام ] یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:44 ب.ظ

طناز یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:04 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

دقیقا من خودم ماهی دارم درک میکنم چی میگی

سولماز شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.antianjoman.blogsky.com

سلام ساناز گلم
چرا دیگه نمی نویسی
بازم بنویس
راستی یه سرم اینجا بزن
www.az-dorogh-badam-miad.blogfa.com

علیرضا دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.alirezafathe2.blogfa.com

سلام خیلی عالی خیلی قشنگ به من هم سر بزن منتظرم


بعد از تو دیگر شعر گفتن با یاد تو مرا راضی نمی کند دیگر خاطراتت مرا سیری نمی دهد و دیگر خیال با تو بودن آرامم نمی کند من تو را می خواهم خودت را وجودت را که سر شار از غرور و محبت است کسی را می خواهم که دستان پر ز مهرش در سرمایی ترین زمستانهای تنهایی گرما بخش دستانم بود من وجود کسی را خواهانم که سخنانش برف یخ زده دلم را ذوب کرد و در آن چشمه زیستن را روانه ساخت آری !!!!!! من کسی را می طلبم که چگونه زیستن را به من آموخت و چگونه انتخاب کردن را.........

هنگامی که احساس پوچی مرا اسیر خود می ساخت احساس بیهودگی احساس نیستی احساس زنده بودن نه زندگی کردن تو و نگاه های آرامش بخشت روزنی در قلبم باز می کردید نمی دانم آیا چشمانم این ثانیه ها و روز های تلخ و شیرین را بار دیگر خواهد دید؟!! و آیا باز این دوستیها ادامه خواهد یافت؟!!

چشمانم اسیر قفسهای طلایی نگاه تو اند!!!.............

نمی دانم نگاه تو چه طور قفس ها را باز می کندو چشمانم را آزاد؟؟.......آیا چشمانم میلی به جدایی و آزادی خواهند داشت؟!!

نگاه آسمان دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:21 ب.ظ http://negaheaseman.persianblog.com

محبت است یا نیاز ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد